( اعیاد ماه رجب ) ولادت امام باقر علیه السلام
ماه پر فیض رجب، ماه نبی، ماه خداست ماه توبه،مه رحمت،مه ذکراست و دعاست مـاه از خـویش بریدن بـه خدا پیـوستن خرم آن کس که به حق واصل وازخویش جداست ماه میـلاد شـریف دو مـحـمّـد دو علی که پر ازجلوۀ ماه رخشان ارض وسماست شکر حق؛ اول این مـاه، جـمـال ازلـی در تمـاشـای رخ حـضرت باقر پیـداست دوم ماه رجب عـید بزرگـی دگر است عـید میـلاد علـی بـن جـواد بن رضاست سوم ماه رجب آن دهـمـین حجّـت حق جگرش لختۀ خون از شرر زهر جفاست دهـم مـاه رجب بـا گـل رخـسـار جواد موجزن رایحۀ عطر ولایت به فضاست بـارک الله کــه در سـیـزده مـاه رجـب عید مـیـلاد عـلی، مظهر رب الاعـلاست کعبـه آغوش گشوده چو گریبان از هم که ز قـلب حـرمالله، علی عقـده گـشاست صـاحبخانـه نـدا داد که ای بـنت اسد خانه از ماست ولیکن متعلق به شماست قـدر و جاه تــو بـود فـوق مـقـام مـریم پسر تو عــلی اسـت و پسر او عیساست نجل پاک تو امـام است به نـجـل مریم گرچه او مریم و عیساش پیام آور ماست این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم این پسرحجر وحجر،مروه ومسعا وصفاست نـیـمـۀ مـاه رجـب روز وفـات زیــنـب اوکه دخت علی و مادر صبر است و رضاست زینب، آن فاتح میدان اسارت که هنوز زنـده از خطبـۀ او واقعۀ کرب وبـلاست شیردخت علـی و فاطمه و اُخت حسن که حسین دگر است و نفسش عاشوراست بیست و پنج رجب از بهر محبان علی روزاندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست روز آزادی زنـدانــی زهــرای بــتـول روز قتل خلف حضرت صادق، موساست گوئیا در دل تـاریک سیـهچـال، هـنوز بانگ العفـو بـلنـد از دو لب آن مولاست آن که دربارۀ وی آمده ساق مرضوض چشمها گر ز غمش خـون بفشانند رواست روز بیست و ششم ماه رجب داغ پدر بر دل و بر جگـر سوختـۀ شیـر خداست بـر دل ختم رسل داغ ابـوطالـب مـانـد آن که ایـمـانش فـوق هـمۀ ایـمـانهاست بیست وهفت رجب است عید بزرگی دیگر عیـد مزمل و مدثـر و نـور و طاهـاست عید بعثت که نبی رخت رسالت پوشید به!چه عیدی که به ازعید صیام و اضحاست عـیـد پـرواز بشـر، عـیـد نـزول قـرآن عـیـد نابـودی بـت، عـید تـجلای خداست بیست وهشت رجب آغازفراقیست بزرگ که حسینبنعلی عازم دشت و صحراست کـاروان پـسـر فـاطــمـه هـنـگـام سحر سربه کف دارد وعازم به سوی کربوبلاست عــزم حج دارد و در اول ره میبـیـنـد قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست هـمقدم زینـب و عـباس و عـلـیّ اکـبـر پیش رویش علی و پشت سر او زهراست گاه بر فـرق علـیاکبـر خود مینگـرد گاه میگرید و چشمش به دو دست سقاست گاه در سینه کند نوک سنان را احساس گاه بـیـنـد که بریـده سر پـاکش ز قفاست سر به کف داشتن و تیر گرفتن به جگر سپـر سـنگ شـدن حـج امـام شـهـداسـت میثم! آن تربت ششگوشه بود در بر تو وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟ |